سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :5
کل بازدید :45314
تعداد کل یاداشته ها : 23
103/2/16
3:46 ع

تا باده ز دست تو دلارام گرفتم

شوریده ی بی نام و نشان نام گرفتم..

آخر دم ما بود و طبیبان به تماشا

آن بوسه ی جانانه به هنگام گرفتم..

مستانه سماع کردم و دستار دریدم

خاک در بتخانه به انعام گرفتم..

هر پخته که دیدم به تکاپوی سؤالیست

فارغ ز سؤالم که می خام گرفتم..

در منظر ما با دگرانت نظری بود

جانا همه را دیدم و آرام گرفتم..

گفتا به وصالم نرسی بیش میندیش

شاعر صفت این جمله به ایهام گرفتم..

این مطلع فرخنده ز چشمان تو جوشید

هر قافیه را از نگهت وام گرفتم....


93/3/6::: 3:48 ص
نظر()
  
  

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی..

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چه ها می بینی..

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی..

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی..

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی..

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه ی بخت غبار آگینی..

باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی..

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی..

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی..

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی..

شهریارا اگر آئین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی....

(استاد شهریار)


  
  

حتی اگر این فاصله را بر دارم
اندازه ی یک عمر تورا کم دارم...
اینجا که شروع تازه تر،  یک مرگ است...
بگذار که نقطه سر خط بگذارم... .


93/2/9::: 3:22 ص
نظر()
  
  

تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت..

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت..

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را نهاد..

اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت..

موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت....

 

(فاضل نظری)


  
  

حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

 باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه باخبر شوی...

 لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود...

 آی... ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان چقدر زود دیر می شود!.......


(زنده یاد قیصر امین پور)


92/10/27::: 6:49 ع
نظر()
  
  

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟

با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟؟!


92/9/3::: 10:30 ص
نظر()
  
  

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را..

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را...

 

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست؟ عشق کدام است؟ غم کجاست؟..

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست...

 

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت..

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت...

 

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو..

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو...

 

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب..

بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب.....

(فریدون مشیری)


92/6/9::: 10:25 ع
نظر()
  
  

ما همه با زندگی معامله می کنیم...

با خودمان هم معامله می کنیم، و با کسانی که دوستشان داریم هم...!

اگر نبخشی نمی بخشم، خیانت کنی خیانت میکنم، بدی کنی بدی می کنم، دروغ بگویی دروغ می گویم....

و همیشه کوچک می مانیم، بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر...

این را بدانیم که با خوب، خوب بودن هنر نیست.....


92/6/9::: 1:45 ع
نظر()
  
  

از درد فراقت به دلم همهمه پا شد

مردم من از آن زخم که از هجر تو وا شد..

اینجا که نشاید ز شراب تو بنوشم

پس بایدم انگار دلم را بفروشم..

دل دادم و یک پیک ز یک باده خریدم

با جرعه ی اول که دگر هیچ ندیدم..

تا چشم گشودم سر من در بغلت بود

در خواب اگرم بود، دلم در به درت بود..

بیدار شدم مانده ی آن باده ندیدم

آینده ی پر درد به یکباره بدیدم..

باید که درین دیر خرابات دویدن

دیدن، نبریدن، نرهیدن، نرسیدن......


92/5/20::: 3:7 ص
نظر()
  
  

هنوز بوی تو از سمت عشق می آید

نگاه کن که چه بیهوده آرزومندم..

به احتمال بعیدی چگونه دل بستم

چه ساده ام که به لبخند سایه پابندم...

 

به احترام نگاهی که شعله شعله مرا

میان آتش شرم و گناه می سوزد..

به لحظه لحظه ی یک انتظار طولانی

که چشم های مرا روی راه می دوزد...

 

نشسته ام که بگویم هنوز یادم هست

که بی تو رسم تنفس چه کار دشواریست..

شتاب عقربه ها در گذشت سرد زمان

برای من گذری بی دلیل و تکراریست...

 

هزار کوچه ی خالی، هزار شب فریاد

چقدر حس نیازم به گریه پررنگ است..

چه انتظار غریبی برای بودن تو

که راه تا تو رسیدن هزار فرسنگ است.....


  
  
   1   2   3      >